چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود..

ساخت وبلاگ
ديدى؟ واقعا حائز اهميت نيست كه چقدر توى يك روز درس بخونى.. فقط كافيه كارى كنى كه احساسِ مليح بودن بهت دست بده، اونوقت حتى ناخواسته درس هم ميتونى بخونى، زيادِ زياد ^_^ پ.ن: سآراا..؟ ميتونى فكرشُ كنى كه لباس هاى شبيه به هم بپوشيم و باهم بريم تئاتر..؟ لباسِ هاى شبيه به همِ صورتى رنگ با شكوفه هاى آبىِ كمرنگ و قو هاى سفيدِ ريز..اين حجم از ملاحت چطور امكان پذيرِ آخه..؟ *—* پ.ن ٢: پنجشنبه برم پيشِ سآرا؟ نرم؟ چيكار كنم كه پشيمون نشم به محضِ خسته شدن؟ :(  پ.ن ٣: واقعا چطور فكر كردم پيش خودم كه وقتيكه شب شد ميتونم بنشينم توى تاريكى و رنگ م رو پيدا كنم..؟ درحاليكه حالا پلك م رو به زور باز نگه داشتم.. :)) پ.ن ٤: دوست داشتم اينى كه امروز ذهنم اينهمه بى مقدمه بينِ صفحه هاىِ "بارِ ديگر شهرى كه دوست ميداشتم" گشت ميزد رو..خيلي دوست داشتم :) چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : سآراخوشحال, نویسنده : messageinabottle بازدید : 154 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

بيا غصه ى اين رو نخوريم كه بليت ٤٨ و ٤٩ رديفِ دومِ بالكنِ دومِ شرقى گيرمون اومد.. بيا غصه ى اين رو بخوريم كه داريم جايى زندگى ميكنيم كه روى همه چيز خيلي راحت قيمت ميگذارن.. چه مزيتى داره تئاترى كه يك جاىِ خب اجرا ميشه و بازيگرانِ سرشناسى داره، نسبت به تئاترى كه بازىِ بازيگر ها، كارگردانى و نحوه ى اقتباس و سايرِ موارد ش قابلِ تقديرِ ولى بخاطر نداشتنِ عضوِ معروفى بايد توى يك تماشاخانه ى متوسط اجرا بشه؟ مزيتِ خاصى هست كه موجب شه تمامِ بليت هاى ٩ الى ١٠ سانسِ اولى طىِ يك ساعت و چهل دقيقه به فروش بره و بعضى از صندلى هاى دومى حتى تا خودِ روزِ اجرا هم خالى بمونه..؟  پ.ن: بايد چطور عمقِ اين تفاوتِ فاحشى كه بينِ جايگاهِ فعلىِ تئاتر و ديدگاهِ بزرگان درمورد اون به وجود اومده رو درك كرد..؟ چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 133 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

midnight waltz بيش از اونچه كه بايد با ضميرِ ناخودآگاه م آشناست..

پ.ن: امروز قرار بود يك عالم خوشحال باشم. يادته؟

پ.ن ٢: فيلمى كه بهمن فرمان آرا كارگردان ش باشهُ ليلا حاتمى و على مصفا از بازيگر هاش..ديدن داره :) 

چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نشدفردا, نویسنده : messageinabottle بازدید : 119 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

اگه كسى هستيد كه فوبياى مورد آزار قرار گرفتن توسط افرادِ ناشناس توى جاهاى خلوت رو دارِ..بينواييد، اگه دوستى داريد كه داره سعى ميكنه اين فوبيارو توى خودش از بين ببره و شجاع بازى در بيارِ، بى نوا تر يد؛ و اگه توى كشورى زندگى ميكنيد كه از ساعت ٦ عصر به بعد حقيقتاً نا امن ترين ه..بى نوا ترين يد.. از معايب يك پيش دانشگاهىِ ترسو بودن اينه كه هنوز نه گواهى نامه دارى و نه ماشين، و وقتى كه كسى نيست تا برسوندت به مقصد بايد از خونه ى دوستت تا ميدونِ صنعت رو پياده بريد تا برسيد به مترو..اون هم در حالى كه هر چند لحظه يكبار مجبورى گردن ت رو مثلِ جغد به طور كامل بچرخونى تا ذره اى اطمينان خاطر پيدا كنى كه به مقصد خواهى رسيد.. ميدونى مدام  يادِ حالِ بد اون شبى م كه يكهو اون آقاى ترسناك از پشت ديوار درومد و با غير منتظره ترين حالت ممكن پريد جلومون و من تا رسيدنِ به خونه در حالِ لرزيدن بودم..دوست ندارم اين حالتِ آزاردهنده اى رو كه توى خواب هم حتى ول كن نيست..اصلا دوست ندارم.. :'( پ.ن :سآرا؟ با اين اوصاف همچنان بر اينى كه بايد اينطورى با ترست مقابله كنى؟ با هندزفرى در گوش گذاشتن حتى در شب؟ :( پ.ن ٢: ام..خوب ترين سه شنبه ست.. :) ميگم كه، فكر نكن نفهميدم كه همچنان بر سرِ آنى كه عاقل نباشى، ولى خب حداقل همين كه حرفِ بى موردى نزدى (به جز اون happy tree friends البته :/ چى چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 137 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

سآرا؟ واقعا قرارِ كه از ساعتِ يك بريم ولى عصر رو قدم به قدم راه بريم و هوا به ريه بكشيم تا يك ربع هشت كه اجرا شروع ميشه؟  دوست داشتنىِ ها..خيلي هم دوست داشتنىِ..ولى ميگم سآرا..كمرمون نشكنه يهو..ديدى وزنِ كوله هامونُ؟  پ.ن: ساعت ١ بامداد رفتيد سينما تا آينه بغل ى رو ببينيد كه گلزار بازيگرشِ واقعا..؟ پ.ن ٢: ببين خب..اين حالتِ اينطورى م رو نگاه..اون سه شنبه هايى كه غمگين بودى فردا صبح ش غم ت رو آفتاب ميبرد با خودش..الان چى اين بار؟ آفتاب چطورى اين حالتِ درگير كننده رو ببره با خودش هوم؟ حالا با همين حالِ گيج و خلسه وار برو سر كلاس تا قناعت به غم رو ياد بگيرى.. پ.ن ٣: بايد چيكار كنم با فكرِ سالِ بعد كه ديگه هيچ كلاسِ كنكورى وجود نداره..؟ سه شنبه هام هميشه تو رو كم خواهند داشت :( پ.ن ٤: البته ميدونى اين دلتنگى و غمِ در نهايت نبودن ت هست هميشه، حتى توى همين حالتِ گيج و خلسه وار..بله..هيچ مپندار كه مرا ازين غمِ خفته دمى رهايى هست.. #م.م..  چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : بورزِدلفريبِ, نویسنده : messageinabottle بازدید : 133 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

نميدونم..از چىِ امروز بگم..؟ از قشنگىِ تجريش و بازارهاش يا چاىِ كنارِ پياده روىِ وليعصر؟ يا شايد هم از راه رفتن هاى پيوسته و تمام نشدنى؟ يا شايد هم غمِ بچه هاى قد و نيم قدى كه امروز به وفور جلوى چشمم بودن..در حال اسپند دود كردن، فال فروختن و شيشه پاك كردن..؟ آكواريوم رو ببينيد، اگر آدمى هستيد كه تا به حال شده كه شيفته ى كسانى شيد كه هرگز نديديدشون، نشناختيدشون، و فقط با روحشون در ارتباط بوديد..ببينيد و اشك بريزيد و لذت ببريد..ولى اگر نه، حتى طرف ش هم نريد..چراكه اين دقيقا اصلى ترين علتِ تفاوت بازخوردها حينِ اجرا بود بود بين كسانى مثل من و سآرا..كه من اشك ريختم و با دلى دردناك به تماشا ى اين كار پرداختم و تحسين كردم و همزاد پندارى و سآرا، كلافه وار اطراف رو نگاه ميكرد و انتظارِ اتمامِ كار رو ميكشيد.. پ.ن: حال بد ترينم..چطور ميشه خون گريه نكرد براى دختر بچه ى هفت ساله اى كه با روپوشِ صورتى اى كه به تنش زار ميزنه توى اون سرماى مرد افكن كنار ترازو يا كنارِ داربست روى زمين نشسته و مشق هاش رو مينوسه؟ چطور ميشه نمرد از خجالت  نگاهِ آكنده از غم و دردِ مردِ ميانسالى كه دستت ميگيره و بين شالهاى بافتنيش فرو ميبره و ميگه "ببين دخترم، ببين چقدر گرمه..يكدونه بخر ازشون، ١٠ تومنن"..كه وقتى ميبينه پول نقد ندارى و بايد از مغازه ى روبه رويى بگيرى با وجودِ همه احتياج ش، شال رو ميده به دست چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 130 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

ميدونى، خيلي دوست دارم اين پيشامد رو كه شب، هر چقدر هم كه بهم ريخته باشى حينِ خواب رفتن، صبح كه بيدار شى ميبينى كه اثرى از اون حالتِ غمگينِ قبل نيست..حسِ زنده بودن رو بهم منتقل ميكنه..

پ.ن: دوستى هاتون رو دوست داشته باشيد، حين ش لذت ببريد و لذت ببخشيد ولى خودتون رو چندان خسته ش نكنيد، چراكه اگه زياد مايه بذاريد از فردِ مقابل هم توقعِ رفتارِ اينچنينىُ داريد و وقتى چيزى نميبينيد، تهِ تهِ دلتون اذيت ميشيد..عادى باشيد، مهم فقط خوشحال بودن شماست :)

چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 132 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

ديروز تولدت بود؟ ميدونى، اين ١٨/٨ سالى كه ازم بزرگ ترى رو يادم بود هميشه، حتى اوقاتى كه يادم نميومد متولد چه سالى، چه ماهى، و يا چه روزى هستى..

ميدونم كه تو اصلا از وجودِ كسى به اسم هليا خبر هم ندارى، ولى براى دوست داشتنِ كسى لازم نيست كه اون حتما بشناسدت. 

پ.ن: تولدِ ٣٧ سالگي ت بود گمونم..كاشكى كه تا هميشه توى اين ٢-٣ سال باقيمونده تا ٤٠ سالگى بمونى همايون..كاش..

#ه.غ

چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 149 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52

اون روز كِى بود؟ ١٥ـِ آذر؟ چند بارِ ديگه تا آخرِ عمرم ممكنه اينطورى پيش بياد كه به هواى بيشتر شنيدنِ صداىِ دوره گردى كه هر چند وقت يكبار مياد توى كوچه و آكاردئون ميزنه برم لب پنجره تا بازش كنم و بنشينم كناردست ش روى زمين، و وقتى پرده رو كنار زدم و پنجره رو باز كردم زمين رو تماما سفيد پوش از برف پيدا كنم؟كى ميتونه تصور كنه كه چقدر اون لحظه بُهت زده ترين بودم؟  + تــاریـخ پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶ ساعـت 23:14 به قـلـم هليا | چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.....
ما را در سایت چند سالِ ديگه ميگم ١٥ـِ آذر بود.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : messageinabottle بازدید : 135 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:52